قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید. صائب (از آنندراج)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید. صائب (از آنندراج)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن: ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی. وحید (از آنندراج)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن: ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی. وحید (از آنندراج)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
در شعر زیر از فردوسی ظاهراً کنایه از جستن بخت و اقبال است: از آن پس که بنمود پنجاه وهشت بسر بر فراوان شگفتی گذشت همی آز کمتر نگردد بسال همی روز جویم بتقویم و فال. فردوسی
در شعر زیر از فردوسی ظاهراً کنایه از جستن بخت و اقبال است: از آن پس که بنمود پنجاه وهشت بسر بر فراوان شگفتی گذشت همی آز کمتر نگردد بسال همی روز جویم بتقویم و فال. فردوسی
جاری شدن خون: گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من. سعدی. خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز نپرسد که کیانند و کدامان. سعدی. - خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی. سعدی
جاری شدن خون: گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من. سعدی. خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز نپرسد که کیانند و کدامان. سعدی. - خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی. سعدی
خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)